الماس

ساخت وبلاگ

من خيلى به اين فكر ميكنم

نميدونم چند ساعت از روز يا در هفته!

نسلى هستيم از خانواده ها فرار ميكنيم :)

متاسفانه...

اما هر چه ميگذره متوجه ميشم چقدر و چقدر خانواده مهم و ارزشمنده!

تو هرجاى دنيا باشى 

يه نفر تو يه خونه اى هست كه اصالتت رو ميرسونه!

اين كه يكى نگرانته و براش مهمى!

شايد فكر ها به اين سمت بره كه دوست چى پس؟

دوست اينطور نيست!

هر چقدر نگرانت باشه مثل دل مادر كه برات ميلرزه نيست!

مادر دلش بالا و پايين ميشه

انگار يه كسى داره رخت ميشوره اونجا.

 

دوست هيچوقت به اندازه مادر نميتونه بهت فكر كنه...

اما نميدونم اين نسل از ايران اينطور شده يا همه ى دنيا هم همينه!

شايدم از اول همينطور بوده و مربوط فقط به اين نسل نيست؟

هر چى ميگذره بيشتر باهاشون مهربون تر ميشم

 

من قبلا اصلا دركى از اين موضوع نداشتم.

اولويت اول دوستام بودن نه خانواده...

خيلى خودم رو جاى مادر و پدر ها ميذارم

الان مامانم وقتى حالم رو ميپرسن فقط ميگم خوبم.

نميتونم بگم داغونم يا حتى گشنمه...

فكرش درگيرم ميشه!

شايد در نسل اينده من براى فرزندم جورى باشم كه نخواد حالشو پنون كنه

به اين هم فكر كردم

ولى يه مشكلى پيش مياد.

اونم اين كه من صميمى ميشم 

ولى بايد ضربه هايى كه ميخواد به خودش بزنه رو ببينم 

و همراهش باشم 

كنارش باشم و سكوت كنم!

 

١٣:٣٤ روز سشنبه

+گندهـــگویی

ازهمه جاقشنگ......
ما را در سایت ازهمه جاقشنگ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmarrryaaamc بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 11 ارديبهشت 1399 ساعت: 1:42